.. هَمــ آغوشـــ🤍🪐🫀 .. ←پارت۲۰۶→
این وکه گفتم ارسلان زل زدبهم وپوزخندی روی لبش نشست...پوزخندی بهش زدم ونگاهم وازش گرفتم...پسره چلغوز!!!خب مگه من چی گفتم که پوزخندمی زنه؟!گفتم عروس رفته گل بچینه...خب سرهمه سفره عقداهمین ومیگن دیگه...
بیخیال ارسلان شدم وزل زدم به نیکا...لبخندی روی لبش بودونگاهش به قرآنی بودکه روی پاش
قرارداشت...متینم لبخندبرلب،به قرآن خیره شده بود...آخی!!چقدبهم میاین...قربونتون برم من!!
عاقد داشت می خوند:
سر کار خانوم نیکا فلاحی آیا بنده وکیلم شمارا با مهریه ی معلوم به عقد آقای متین امینی در بیاورم؟
به اینجاش که رسید،من گفتم:عروس رفته گلاب بیاره!!
ودوباره نگاه خیره ارسلان وپوزخندروی لبش وبی محلی من!!
عاقدادامه داد:
برای بار سوم میپرسم آیا بنده وکیلم؟
بالبخندگشادی روی لبم گفتم:عروس خانوم زیرلفظی می خواد!!
وصدای دست وجیغ وسوت فضای تالاروپرکرد...مامان متین به سمت نیکا اومدوسرش وبوسید...اولین باربودکه مامان متینومی دیدم!!ظاهرا که زن خوب ومهربونی به نظرمی رسید.
ازتویه جعبه سرویس طلایی بیرون آورد...دستبند نیکا رودستش کرد...گوشواره روهم گوشش کردوگردنبندش ودورگردنش بست..سرویسش خیلی نازبود!!
مامان متین بالبخندی روی لبش گفت:خوش بخت بشی عروس گلم...
نیکا لبخندزد...مامان متین بوسه ای روی گونه اش نشوندوبه سمت متین رفت...اونم بوسیدوبه جای خودش برگشت...
بعدازرفتن مامان متین،نیکا نگاهش وازقرآن گرفت ودوخت به چشمای متین...لبخند متین پررنگ ترشد...عاشقونه زل زده بوده به نیکا...نیکا لبخندمهربونی بهش زدوگفت:بااجازه پدرومادرم وبزرگترا بله!!
صدای دست وجیغ وسوت جمعیت،فضاروپرکرده بود...بلاخره متینم بله رو داد!
قندارو روی میزی که کنارم بودگذاشتم...به نیکا خیره شدم...نیکو عروس شده؟!نیکا زن متین شد؟
دوست من؟!نیکای من؟!آبجی من؟!دلم واست تنگ میشه نیکو...می ترسم باازدواج با متین من وفراموش کنی...دیگه سراغی ازم نگیری...دیگه من ونبینی!!نیکا دلم واست تنگ میشه...ولی...ولی واست خیلی خوشحالم!!خوشبخت بشی قربونت برم...
اشک توچشمام حلقه زده بود... اشک شوق بود!!همه دست می زدن ولی من باچشمای پرازاشک زل زده بودم به نیکا...واست خوشحالم عزیزم!!!
بیخیال ارسلان شدم وزل زدم به نیکا...لبخندی روی لبش بودونگاهش به قرآنی بودکه روی پاش
قرارداشت...متینم لبخندبرلب،به قرآن خیره شده بود...آخی!!چقدبهم میاین...قربونتون برم من!!
عاقد داشت می خوند:
سر کار خانوم نیکا فلاحی آیا بنده وکیلم شمارا با مهریه ی معلوم به عقد آقای متین امینی در بیاورم؟
به اینجاش که رسید،من گفتم:عروس رفته گلاب بیاره!!
ودوباره نگاه خیره ارسلان وپوزخندروی لبش وبی محلی من!!
عاقدادامه داد:
برای بار سوم میپرسم آیا بنده وکیلم؟
بالبخندگشادی روی لبم گفتم:عروس خانوم زیرلفظی می خواد!!
وصدای دست وجیغ وسوت فضای تالاروپرکرد...مامان متین به سمت نیکا اومدوسرش وبوسید...اولین باربودکه مامان متینومی دیدم!!ظاهرا که زن خوب ومهربونی به نظرمی رسید.
ازتویه جعبه سرویس طلایی بیرون آورد...دستبند نیکا رودستش کرد...گوشواره روهم گوشش کردوگردنبندش ودورگردنش بست..سرویسش خیلی نازبود!!
مامان متین بالبخندی روی لبش گفت:خوش بخت بشی عروس گلم...
نیکا لبخندزد...مامان متین بوسه ای روی گونه اش نشوندوبه سمت متین رفت...اونم بوسیدوبه جای خودش برگشت...
بعدازرفتن مامان متین،نیکا نگاهش وازقرآن گرفت ودوخت به چشمای متین...لبخند متین پررنگ ترشد...عاشقونه زل زده بوده به نیکا...نیکا لبخندمهربونی بهش زدوگفت:بااجازه پدرومادرم وبزرگترا بله!!
صدای دست وجیغ وسوت جمعیت،فضاروپرکرده بود...بلاخره متینم بله رو داد!
قندارو روی میزی که کنارم بودگذاشتم...به نیکا خیره شدم...نیکو عروس شده؟!نیکا زن متین شد؟
دوست من؟!نیکای من؟!آبجی من؟!دلم واست تنگ میشه نیکو...می ترسم باازدواج با متین من وفراموش کنی...دیگه سراغی ازم نگیری...دیگه من ونبینی!!نیکا دلم واست تنگ میشه...ولی...ولی واست خیلی خوشحالم!!خوشبخت بشی قربونت برم...
اشک توچشمام حلقه زده بود... اشک شوق بود!!همه دست می زدن ولی من باچشمای پرازاشک زل زده بودم به نیکا...واست خوشحالم عزیزم!!!
۲۵.۱k
۱۲ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.